امسال هم کم کم داره بی رمق میشه. داره میرسه به آخرش...

سال نهنگ! سالی که بدجوری با مسما در اومد...

دیگه خبری از سبزه ی در حال سبز شدن توی بشقاب چینی مرغی نیست. دیگه نمیتونی هر روز با کنجکاوی پارچه ی نمدار رو برداری و ببینی سبزه چجوری آروم آروم متولد میشه! الان دیگه هر بقالی سبزه میفروشه. ازاون گذشته دیگه دل و دماغشم نیست...

از خیلی چیزای دیگه خبری نیست. از خرید عید و شیرینی و گل و خانواده ی خوشبخت دور سفره ی هفت سین و عکس با دوربین ویزن...

خیلی وقته خانواده خوشبخت نیست، چند سالی میشه که با لباسای خونه میشینم دورتر از سفره، سال که تموم میشه یه غم لعنتیه بزرگ میشینه تو کل وجودم...

بعد...

روز از نو، روزی از نو!







پ.ن: امسال که طبیعتم زودتر سبز شد... دهن کجی به بشریت!

پ.ن.دو: با همه اینا سال نوی همه مبارک باشه، از اونایی که جوره جورن تا اونایی که سقفی بالاسرشون نیست...