ايدههاي ابتكاري براي خودكشي!
این روش کارییش به اثبات رسیده و قطعاً جواب میده.
...به ادامه مطلب بروید...
این روش کارییش به اثبات رسیده و قطعاً جواب میده.
...به ادامه مطلب بروید...
جویدن آدامس هنگام خرد کردن پیاز مانع از اشک ریزی شما می شود.
ـ اثر لب و زبان هر کس همانند اثر انگشت آن منحصر به فرد است.
ـ رشد کودک در بهار بیشتر است.
ـ ۸ دقیقه و ۱۷ ثانیه طول می کشد تا نور خورشید به زمین برسد.
ـ ظروف پلاستیکی تقریباً ۵۰۰۰۰سال در برابر تجزیه مقاومند.
ـ تنها قسمتی از بدن که خون ندارد قرنیه چشم است.
ـ شترمرغ در ۳ دقیقه ۹۵ لیتر آب می خورد.
بقیه در ادامه مطلب...
گابریل گارسیا ماکز نویسنده معروف کلمبیایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات
در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم
در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود
در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد ، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته ، محروم می كند
در 30 سالگی پی بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن
در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود آن را می سازد
در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم ؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می دهیم دوست داشته باشیم
در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می دهند
در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است
در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب
در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید
در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را كه میل دارد نیز بخورد
در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارتهای خوب نیست ؛ بلكه خوب بازی كردن با كارتهای بد است
در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می كند نارس است ، به رشد و كمال خود ادامه می دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود
در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است
در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست
دوشنبه
الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم.
خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی میکنم . امروز میخوام یه جور کیک درست کنم
که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازهی کافی نداشتم واسهی همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغها رو توش بزنم .
سهشنبه
ما تصمیم گرفتیم واسهی شام سالاد میوه بخوریم . در روش
تهیهی اون نوشته بود « بدون پوشش سرو شود
» (dressing= لباس ، سسزدن) خب من هم این دستور رو
انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون . نمیدونم چرا هر دو تاشون وقتی که داشتم
واسهشون سالاد رو سرو میکردم اون جور عجیب و شگفتزده به من نگاه میکردن.
چهارشنبه
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی هم پیدا کردم واسهی این کار که میگفت قبل از دم کردن برنج کاملا شستوشو کنین.
پس من آبگرمکن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از این که برنج رو دم کنم . ولی من آخرش نفهمیدم این کار چه
تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .
پنجشنبه
باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسهش سالاد درست کنم . خب من هم یه دستور جدید رو امتحان کردم .
تو دستورش گفته بود مواد لازم رو آماده کنین و بعد اونو روی یه
ردیف کاهو پخش کنین و بذارین یه ساعت بمونه قبل از این که اونو بخورین . خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیداکردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی
نیاد اونو بخوره. ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا حالم خوبه؟؟
نمیدونم چرا ؟ عجیبه !!! حتما خیلی تو کارش استرس داشته. باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم.
جمعه
امروز یه دستور غذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همهی مواد
لازم رو تو یه کاسه بریز و بزن به چاک (beat it = در غذا : مخلوط کردن ، در زبان عامیانه : بزن به چاک)
خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونهی مامانم . ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند.
شنبه
ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسهی
مراسم روز یکشنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه
جوری آخه میشه یه مرغ رو واسه یکشنبه لباس تنش کرد و آماده اش کرد .
قبلا به این نکته تو مزرعهمون توجهی نکرده بودم ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیدا کردم و با کفشهای خوشگلش ..وای
من فکر میکنم مرغه خیلی خوشگل شده بود.
وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شمارهی 10 به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود.
حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظار داشته مرغه واسهش
برقصه.
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟شروع کرد به گریه و
زاری و هی داد میزد آخه چرا من ؟ چرا من؟
هووووم ... حتما به خاطر استرس کارشه ... مطمئنم ...
خبر:
وزیر صنایع اعلام کرد:ما پس از٣٠ سال در تولید سیمان و فولاد به خود کفایی رسیده ایم.
تحلیل:
اصولاً خودکفایی در دو صورت امکان وقوع دارد:
١-در این مورد که بسیار شایع و معمول است تولید افزایش می یابد و با مقدار مصرف برابر می شود.
٢-اما در این مورد بدون افزایش تولید به خودکفایی می رسیم به این صورت که مصرف را به شکل های متفاوت کاهش داده و به مقدار تولید نزدیک می کنیم در اینجا نيز به خودکفایی رسیده ایم!(البته این مورد فقط در ایران اتفاق می افتد.)
دوشنبه هفته گذشته
در گزارش این سایت آمده بود: "آنچنان که تصویر این مدرک
نشان میدهد آقای سیدمحمد خاتمی فرزند سید روح الله دارای شناسنامه شماره
153 صادره از یزد متولد 1322 در تیرماه 1348 تحصیل در رشته فلسفه را در
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان با موفقیت به پایان برده و
دانشنامه لیسانس دریافت کرده است."
بقیه در ادامه مطلب
مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد
رئیس هیئت مدیره مصاحبهش کرد و تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین...
مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!» رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین.و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.»
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد.نمیدونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه.تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه فرنگی بخره. یعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگیها رو فروخت.در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایهش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت.مرد فهمید میتونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه.در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد.به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت ....
پنج سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکاست. شروع کرد تا برای آیندهی خانوادهش برنامه ربزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت شون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»
نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین.. میتونین فکر کنین به کجاها میرسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟» مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:
آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت