روزگار بر وفق مراد است. روزگاری که چپ دستها حوصله ی نوشتن ندارند و کدخداها امتحان دارند و مهمترین مساله ... بیخیال هر طرف رو بگیری از یه ور دیگه ول میشه!

میگم اصلا قصه از کجا شروع شد؟ حوصله ی تحلیل هم ندارم دیگه. انقدر که گفتند و شنیدم اوضاعم به هم ریخته. دلپیچه ی روح گرفتم(گلاب به رویتان)!!! اصلا این روزا شدم عینهو سیب زمینی از همونایی که مفتکی می بخشیدن به مردم.

یاد گذشته ها به خیر!